گل پسر

یلدا

سلام گلم، معذرت می خوام!!! چی همه فاصله شد .. حالا از چی بگم! چاره نیست باید بطور خلاصه بنویسم.. خب، یکی اینکه فردا شب ، شب یلداست، اگه خدا بخواد، قراره بریم خونه مادر جان.. اما این چند روز که گذشت: چهارشنبه 23/ 9 : علی بهم گفت حدود یه ماه گذشت چرا اون یکی کتاب که واسه نی نی سفارش داده بودی نیومد؟ به اداره پست زنگ زدم و پیگیری کردم و تا ظهر چهارشنبه بسته رو آوردن و تحویل دادن.. عصر همون روز دوباره زنگ زدم آزمایشگاه که ببینم نتیجه ی آزمایش آماده شده یا نه؟ که گفتن حاضر نیست . سه شنبه از ساعت چهار و نیم تا هفت رفتیم کانون، واسه جلسه ی پنج نفره ی علی. چهارشنبه هم از ساعت سه رفتیم واسه جلسه یمدرسه یصادق...
29 آذر 1390

شنبه 19 / 9 / 90

سلام نازنینم. نمی دونی چقدر نگران سلامت توام. هروقت به طور جدی مشغول یه کاری نباشم به همین موضوع فکر میکنم و به خدا التماس می کنم که تو سالم باشی. سرماخوردگی ام خوب شده و داروهایی رو هم که استفاده می کردم با نظر دکتر بود و می گفت واسه تو ضرری نداره. بعضی وقتا فکر می کنم خدایا توی اون 45 روزی که خبر نداشتم باردارم و با بارداری پریود هم شدم، یه وقت مسکنی یا داروی دیگه ای نخورده باشم.. یا کرم های دست و صورتی که استفاده می کردم یه وقت واسه تو بد نبوده باشه.. پس فردا جواب آزمایش آماده میشه، البته خانومه گفت قبلش تلفنی بپرسین؛ اگه جواب حاضر شده بود بعد بیاین.. آخه آزمایش ها رو میفرستن آزمایشگاه پردیس مشهد.. مطمئن نبودن با این تعطیلی ها...
19 آذر 1390

سرماخوردگی

چندروزه که بابایی سرماخورده.. توی خونه ماسک می زد و خیلی مواظب بود که من مریض نشم.. ولی از دیروز ظهر منم حالم خیلی خرابه.. دیشب رفتیم درمانگاه شهرک،می گفتم کاش دکتر بهشتی باشه، ولیشیفت دکتر جولایی بود، چون اینجا همه داروهامو نداشتن رفتیم داروخانه شبانه روزی، خیلی شلوغ بود، من توی درمانگاه موسی ابن جعفر منتظر شدم و بابایی و علی رفتن از یه داروخانه دیگه داروهامو گرفتن.،خانومه یه بتامتازین بهم تزریق کرد دکتر چندتا قرص و شربت هم برام نوشته بود.. بابایی هم دو آمپول زد و بعد برگشتیم خونه.. حال خودم مهم نیست فقط واسه تو خیلی نگرانم.. توی این شب عزیز، شب عاشورا، برای سلامتی تو و همه نی نی ها دعا می کنم! راستی با این حالم فکرن...
15 آذر 1390

بدون عنوان

سلام گل نازم ، به حساب سونوگرافی، چهار روزه که وارد ماه چهارم شده ای. هنوز هیچ تکون نمی خوری.. ولی دیگه از اون شکم صاف خبری نیست و یه خورده شکمم بزرگ شده: (البته نه به این شوری).. فکر کنم یه کوچولو شکمو باشی، اگه غذا نخورم، کلی اذیت می کنی. از ترس اینکه دوباره حالت تهوع بهم دست نده و از ترس اینکه مجبور نشم مرتب تف تف کنم، صبح ها بعد از نماز میرم سروقت خوردن چایی و صبحانه. در طول روز هم حواسم هست که گشنه م نشه، اگه هم حواسم پرت بشه، اینقد دهنم بی مزه و تف تفو میشه که یادم میاد باید سربع برم یه چیزی بخورم؛ یه دونه عناب، یا یه دونه انجیر که خاله زهرا برام خشک کرده و آورده، یه کم میوه و این جور چیزا.. نازنینم، روز به روز داری برام ...
13 آذر 1390

پنج شنبه 12/8/90

هفته ی پیش خواب درست حسابی نداشتم، یه شب حدود دوازده شب، وقتی خوابم برده بود ، علی که ساعت مطالعه ش تموم شده بود واسه مسواک زدن اومد پایین و من از خواب پریدم و دیگه تا صبح خوابم نبرد. یه شب ساعت دوازده و نیم از شدت گرسنگی بیدار شدم و آخرش ساعت یک و نیم رفتم تخم مرغ شکستم، بابات اومد توی آشپزخونه و پرسید چکار می کنی ؟ فرداش کلی بهم خندیدن . آخه چند ساله من خیلی مواظبم که مبادا چند گرم وزنم زیاد بشه، معمولا اصلا شام نمی خوردم. حالا حق داشتند به من بخندن. چند شب هم از فشار ادرار بدخواب شدم و... خدا کنه این بی خوابی ها زود تموم بشه.
12 آذر 1390

جمعه 13/8/90

امروز صبح با بابا و صادق رفتیم پیاده روی . یه کم توی پارک جلوی مجتمع فراز نشستیم و بعد رفتیم طرف میدون شهدای پلیس. علی توی خونه درس می خوند. واسه نهار استانبولی درست کردیم . نصف کاراشو من کردم و نصف دیگه شو بابا. قبل از نهار یه دفعه ترشح بزاق دهانم خیلی زیاد شد. قره قروت خوردم بدتر شد. یه کم کنجد شور خوردم بازم بدتر شد. علی گفت بیسکویت بخور . صادق رفت برام بیسکویت مادر خرید ولی فایده نداشت. اومدم سرچ کردم دیدم خیلی ها این مشکل رو دارن و درمانی نداره، اما جویدن آدامس بدون قند و مکیدن آبنبات سفت که ترش نباشه خوبه. الانم دارم آبنبات قهوه مک می زنم. خدا کنه این مقدمه ی تهوع نباشه. تو دوران حاملگی های قبلی که ویارها و حال بهم خوردن...
12 آذر 1390

یکشنبه 15/8/90

حالم هیچ خوش نیست. تازه! دلمم خیلی گرفته. هوا هم حسابی ابریه. دیشب رفتم دارو گیاهی آقای مدرسی. برای بی خوابی هام گل گاوزبون و عرق سنبل الطیب و عرق بهار نارنج بهم داد.عاطفه هم اونجا بود. دیشب تا حدود ساعت یک و نیم خوابم برد. بعد که بیدار شدم دعاهای شب و روز عرفه رو خوندم و برای سلامتی تو هم دعا کردم. امروز خبر بارداریم رو به محمدرضا دادم .خیلی خوشحال شد و گفت به مامانش میگه. مامانش حدود یه ماهه که کربلاست. چند ساله که همین روزا میره زیارت کربلا و نجف و ... انشاا... زیارتش قبول باشه و به سلامتی برگرده.
12 آذر 1390

دوشنبه شانزدهم آبان 90

سلام عزیزدلم. امروز عید قربانه.. عیدت مبارک. امروز صبح تقریبا زود، با بابا و صادق به بهانه خرید نون رفتیم پیاده روی. نونوایی خونه های چوبی تعطیل بود و تا شیرینی سرای دوستی پیاده رفتیم. بابارفت توی صف تانون بخره، من بیرون واستادم و به گل سرای خوشکل پشت ویترین نگاه می کردم. خواستم برات گل سر عیدی بخرم ولی با خودم گفتم اگه نینیم پسر باشه چی؟ کادو خریدن هام رو باید بزارم واسه وقتی که مشخص بشه دخملی یا پسر.. راستی دیشب یه نصف استکان از عرق بهار نارنج خوردم و راحت تا صبح خوابیدم.
12 آذر 1390

یکشنبه 8/8/90

امروز جواب آزمایش هام حاضر شد و ساعت ۹ صبح با بابا رفتیم و جواب رو گرفتم و بردم پیش خانم دکتر حقیقی. بهم گفت چون به خورده عفونت ادرار داری باید مایعات زیاد بخوری و دو هفته دیگه بیای تا دوباره برات آزمایش بنویسم. بعد رفتم چند نوع میوه خریدم و اومدیم خونه. عصری هم واسه شورای دبیران رفتم هنرستان،بعد از جلسه آش خوردیم و بعد با بابا و صادق رفتیم واسه صادق کاپشن خریدیم. لباسای خوشکل بچه گونه که می دیدم هی هوس می کردم بخرم ولی نمی دونم دختری یا پسر. باید چند ماه صبر کنم!
12 آذر 1390

چهارشنبه 11/8/90

امروز صبح رفتم خونه بهداشت (شهرک) و تشکیل پرونده دادم. واکسن کزاز بهم زدن و دکترشون یه سری سئوالات ازم پرسید و یه آزمایش تیروئید برام نوشت. صبح با خانم حسن زاده حرف می زدم و می گفت حتما مثل همه ی این سال ها ما رو گذاشتی سرکار و بچه ای در کار نیست وقتی بهش گفتم جون فاطی راسته. خیلی خوشحال شد و گفت بالاخره نازنین داره میاد. آخه چند سال پیش بهشون می گفتم می خوام توی سال پلنگ یه نازنین بیارم ولی سال پلنگ تموم شد و اونا همش می پرسیدن چی شد؟ نازنین چی شد؟ امروز ظهر مادر جان و دایی رضا اومدن. واسه مون کله پاچه آوردن. صبح دایی رضا تماس گرفتهبود که نهار درست نکنم. خوشمزه بود و باز خیلی عجیب بود که من تونستم بخورم! اونم زیاد! مادرجان ودایی و ...
12 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد